خرید لباس ....
آقای خوش تیپه من ..... شنبه شب که شب عید (تولد حضرت رسول) بود تصمیم گرفتم برم واسه عروسی کمال جون واست لباس بخرم چون مامان جون دارن واست یه پلیور خشکل میبافن و من واسه ست کردن پیراهن و کفش و شلوارت با خاله جونات رفتیم خرید . جالبه که اینقد حواسم به لباسای تو وروجکه که از خودم فراموش کردم واسه عروسی .... تا رفتیم تو همون مغازه ای که همیشه واست خرید میکنم انگار محیط واست کاملا آشنا بود واسه همین زود خودمونی شدی و شروع کردی به اذیت و شرارت تو مغازه .... صاحب مغازه هم لباسایی رو که ما میخواستیم واسه انتخاب میاورد و شما خودت از رنگایی که خوشت میومد انتخاب میکردی و با فروشنده زیر چشمی بازی میکردی و میخندیدی .... بعد خرید ل...